"اینکه بخوام این مطلب رو تو وبلاگم بذارم کمی دردآور هستش ولی چیکار میشه کرد که باید نوشت و .....
قبل از همه واسه همین مصاحبه از پدر و مادر خواستم اجازه بگیرم تا برم یکی از شهرستانهای دور تو استان. ولی این اجازه رو نگرفتم چون می دونستم که والدینم و بچه ها و دوستان اجازه معاشرت رو نمی دن .
از طریق یکی از دوستانم با ترانه آشنا شدم. ترانه دختری است 23 ساله( ترم اخر کارشناسی جامعه شناسی و پذیرفته ارشد همین رشته) که اکنون چند ماهی است که متوجه شده به بیماری ایدز مبتلا است. تا قبل از آشنایی با ترانه همیشه با خودم فکر میکردم که زندگی کسانی که بیماریهایی نظیر ایدز دارند چگونه است. وقتی بدانی مدت زیادی زنده نخواهی ماند زندگی برایت چه معنایی پیدا میکند؟ آشنایی با ترانه به بخشی از سؤالات من پاسخ داد و در عین حال زنگ خطری را در ذهنم به صدا در آورد، زنگی که پیامش خبر از اتفاقی تلخ میداد که در کمین همه ما قرار دارد. اتفاقی که دست کم گرفتن آن به معنای پایان همه رویاها است. "
|