تنها بودم و خا لی ، خالیه خالی . آ ن روز ها هر روز خالی تر می شدم .
تا اینکه تو و او آ مدید . شاید تو دست او را گرفته بودی و آمدید ی یا او دست تو را ، نمی دانم هر چه بود با هم بودید .هیچوقت ندیده بو دمتان .شاید گاهی تو رااز دور دیده بودم ولی او را هیچ وقت ندیده بودم شاید چون از جنس دیدن نبود .شش ماه بود تقریبا هر روز پیشم بود تو هم گاهی بودی ولی دیده نمی شد ید . بودن یا نبودنش برایم فرقی نداشت .
می خواستم یکی را برای همیشه ببینم ، به هر دری زدم ، به هر کوچه ای سر زدم هیچ کس را ندیدم حتی تو را.
تا اینکه آمدید و چه قــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر آبی و سبز بودید .توابی بودی و او هم سبز .
گفت : روی ماه خداوند را ببوس ، بوسیدم و دیدی که چه قدر آبی شدم درست مثل بچگی ام که ابی بودم آبی شدم .من هم مثل تو آبی شده بودم.
تو را دیدم ، بو سید مت ، بویید مت ولی او هنوز دیده نمی شد .
گفت : چند روایت از عشق بخوان ، خواندم و عاشق شدم ، فهمیدم که چه قدر آبی بودن به عشق می اید .چه قدر عشق سبک و روشن بود .تو با عشق هی به من تابدی من هی خیس شدم آن قدر که من هم آبی شدم .
گفت : من عشق و کتم ثم مات مات شهیدا
این با ر چه می گفت نفهمیدمش چرا باید عشقم را که اینقدر سبکم کرده ، کتمان کنم؟
داشتم در خودم گیج می زدم که رفت...
...
رفت به سادگی سه حرف (ر...ف..ت...)
خالی شدم ... شدم یک تکه آبی خالی... و تو تابیدی ولی من دیگر جایی نداشتم که آبی شود جز جای خالی او...
وقتی رفت تازه فهمیدمش ، تازه فهمیدم چه قدر برایم بوده چه قدر برایم سبز بوده و من نمی دیدمش چون دیدنی نبود ، نمی شنیدمش چون شنیدنی نبود ،
فهمیدم چه قدر بوده و من نفهم بودم که احساسش نمی کردم وقتی رفت جای خالی اش را دیدم و شنیدم و بوییدم و حالا من بودم و تو یک جای خالی .
تو می خواستی همه وجودم را پر کنی ، گفتم نه ، بگذار تا یک جا هم برای او با شد شاید یک روز پر شود .گفتی فایده ندارد نمی اید او جای دیگری را پر می کند .
گفتم : خدایی جای خودش ، عشقمی جای خودش ، احساسمی آن هم جای خودش ولی بگذار یک یادگار از حلقه وصلم به تو داشته باشم .
و تو خندیدی ، من باز هم خیس شدم مثل همیشه .
گفتی : کم کم داره دستت به عقلت می رسه .
ولی من هنوز داشتم خیس می شدم.ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
|