امروزه پول یعنی همه چیز
( دو تصویر از زندگی )
تصویر شمارهی یک
پسرک با پدر و مادرش به بازار رفته است ناگهان می بینند پسر در کنار آنها
نیست و به پشت ویترین مغازهی ساز فروشی رفته و با حسرت تمام به سازهای
پشت شیشه زل زده است و طوری به آنها خیره شده است که می شود شوق و اشتیاق
وصف ناشدنیاش را به موسیقی فهمید . عاشق ساز و موسیقی است ، به پدرش می
گوید : " بابا برام این ساز رو می خری میخوام برم کلاسش و یاد بگیرم آخه
خیلی دوست دارم " پدر بهانه می آورد و می گوید : " پسرم الان باید درستو
بخونی ، اینجور چیزا ماله مطرباست " پسر که میداند پدر پولی برای دادن به
ساز و خرج در راه موسیقی ندارد بیشتر از این اصرار نمی کند و از طرز تفکر
پدرش هم نسبت به موسیقی بسیار تاسف می خورد و همچنان آرزوی داشتن ساز را
در ذهن خود می پروراند. در خیالات خودش با سازی خیالی زندگی می کند و هر
روز بعد از مدرسه به همان مغازهی ساز فروشی میرود و از پشت درب مغازه به
سازها می نگرد و گاه گاهی هم که از مغازه صدایی به گوش میرسد با تمام
اشتیاقش به آن گوش می دهد ولی با ناامیدی ، چون این را خوب می داند که
مشکلات زندگی آنقدر زیاد و متعدد هستند که موسیقی اصلا جایی در این بین
پیدا نمی کند و علنن از بین می رود و در رویاهای یک کودک کم کم به فراموشی
سپرده می شود و مشکلات پیاپی زندگی جایگزین آن می شود و انگیزه و استعداد
این کودک سرکوب می شود .
تصویر شمارهی دو
پسرک با پدرش به بازار رفته است ناگهان چشمش به گیتاری که در پشت ویترین
مغازهی ساز فروشی خوش جلوه میکند می افتد و با پدرش به داخل مغازه می
روند و علاوه بر آن گیتار زیبا چند ساز دیگر هم خریداری می کنند
و به خانه می برند تا پسرک که از این آلات موسیقی خوشش آمده ، اتاقش را با
آنها تزیین کند بی آنکه نام بعضی از آنها را تا به حال شنیده باشد!!! مادر
وقتی میبیند که اتاق پسرش با این سازها چقدر زیبا شده است تصمیم میگیرد که
سازی خوب و گران قیمت هم برای تزیین پذیرایی منزل تهیه کند با همسرش به
مغازهی ساز فروشی میروند و مادر خانه چنین میگوید که : " آقا یه ساز با
کلاس ، چشم کور کن می خوایم " فروشنده هم پیانو را پیشنهاد می کند که سازی
گران و البته به قول مادر خانه با کلاس است و قیمتهایش هم از 2 الی 3
میلیون تومان به بالا . بالاخره سفارش خود را میدهند و پیانویی با قیمت 40
میلیون تومان خریداری میکنند .
این پیانو هم اکنون در منزل این خانواده است و هر روز خدمتکاری دستمالی بر
سر و رویش می کشد تا مبادا گرد و خاکی بر آن بنشیند. وقتی از مادر خانه
سوال میکنی که ایا کسی در منزل شما پیانو می زند که چنین مبلغی را بابت
خرید این ساز هزینه کرده اید ؟ می گوید : " نه .... ما که نمی تونیم 2
کیلو طلا بخریم بزاریم تو طاقچه بعد هر کی اومد بفهمه ما با کلاسیم و
پولدار ، به جاش یه پیانو می خریم 40 میلیون که هم بزرگه هم با کلاس "
پی نوشت :
این مسائلی که در بالا ذکر شد را به واقع و وفور در جامعه میتوان یافت و
نمونه هایی از آن را اینجانب مشاهده کرده ام و این سوال در ذهنم مطرح شد
که جواب آن استعدادهای سرکوب شدهی کودک با استعداد را چه کسی باید بدهد ؟
lمنبع : آوای دل www.avayedel.ir
|